مپند ار او نهان و تو عیانی


تو در سبحات سبحانی نهانی

چو تو باشی نه برخورد اراز اوئی


چو او باشد تو کی اندر میانی

گمان بگذار و بر نور یقین پیچ


که بیشک او یقین و تو گمانی

توئی هستی نما و اوست هستی


سرابی او چو آب زندگانی

نه تنها معنی جسم است و صورت


بود معنی ارواح و معانی

هر آئینه ز حق اسمی نماید


تو اسما جملگی را ترجمانی

بیا آیینهها گم کن در اسماء


تو هم گم شو مهین اسمی بمانی

وزین پس نفی اسما و صفاتست


در این دریا همه گشتند فانی

نماند نی عبارت نی اشارات


نه اسراری بماند نی بیانی